معنی injection اینجکشن
- تنقیه
- اماله
- تزریق
- داروی تزریق کردنی
معانی دیگر injection اینجکشن
- خلانش
- درجهش
- درفشانش
کلمات نزدیک
1.Daily insulin injections are necessary for some diabetics.
1. تزریق روزانه انسولین برای برخی از بیماران دیابتی ضروری است.
2.He was treated with penicillin injections.
2. او با آمپولهای پنیسیلین درمان شد.
Synonyms and antonyms
- (noun) introduction into bloodstreamSynonyms: booster, dose, dram, enema, inoculation, needle, vaccine
این اصطلاح تخصصی مربوط به رشته مهندسی کامپیوتر است.
اصطلاحات انگلیسی مشابه با واژه تخصصی Injection و معنی فارسی آنها در لیست زیر ارائه شده اند.